خدای بزرگ نگهدارت...

اولین تلاش ها برای گرفتن اسباب بازی

به نام او سلام پسر مامان یه ننو خوشگل و پرکاربرد مامانی برات خریده که اگه نبود ما یه شبم خواب نداشتیم.خداروشکر تو تو اون خیلی راحت بودی و اصلا بهونه نمیگرفتی گذاشته بودمت توی ننو بازیت و داشتی به اسباب بازی های آویزون نگاه می کردی. یکی از دفعاتی که اومدم به سر بزنم دیدم ماهی رو یه ذره با سر انگشتات گرفته بودی و خیلی سریع ول شد. اول فکر کردم که اتفاقی بوده. وایسادم نگاهت کردم دیدم دست راستت رو سفت چسبوندی به زمین و دست چپت رو خیلی آروم میاری بالا و میزنی به اسباب بازی هات. انقدر ذوق کردم که کلی با هیجان بابایی رو صدا کردم. بابایی که اومد یه ذره نگات کرد و اون هم تایید کرد که حرکت دستت اتفاقی نیست و ارادی داری دستت رو میاری بالا. ...
20 شهريور 1392

اولین مسافرت

نزدیک به 40 روزه مهمون خونمونی فرشته کوچولو پسر قشنگ وخوردنی مامان البته ما تا 30 روزگی شما خونه مامانی بودیم ماه رمضون بود و حسابی مامانی شرمندمون کرد.هم روزه بود هم پذیرایی منو میکرد. خیلی خسته شد ولی همه کارا رو با عشق میکرد چون عاشق تو هستش.دستش و میبوستم بس که با محبته خبببببببببب روزه 28 ماه رمضون عمو وحیدم گفت بیاید بریم رامسر آراد دقیقا 40 روزش تموم شده بود ماهم گفتیم په عالی بریم.عمو وحید همه رو جمع کرد همه رفتیم.فقط حسام چون برنامه داشت نتونست بیاد . خیلی خیلی به ما خوش گدشت.عمو مسعود و مادر جون و آسیه و مامانم اینا و ما بودیم.دست جمعی مسافرت عالیی بود. به هر سه تای ما حسابی خوش گذشت چند تا عکسم تو ادامه مط...
1 شهريور 1392
1